بانـــــوی اساطیر غـــــزل های من اینست
صد طعنه به مجنون زده لیلای من اینست!
گفتم کــــه سرانجـــام بـــه دریـــا بزنم دل
هشدار دل! این بار ، که دریای من اینست!
من رود نیاسودنــم و بودن و تا وصــل
آسودگی ام نیست که معنای من اینست
هر جا که تویی مرکز تصویر من آنجاست
صاحب نظرم علـــم مرایـــای من اینست
گیرم که بهشتم به نمازی ندهد دست
قد قامتـی افراز کـه طوبای من اینست
همراه تـــو تــــا نـاب ترین آب رسیدن
همواره عطشناکی رؤیای من اینست
من در تو به شوق و تو در آفاق به حیرت
نایـــاب ترین فصل تماشــای من اینست
دیوانه بـــه سودای پـــری از تو کبوتر
از قاف فرود آمده عنقای من اینست
خــرداد تــــو و آذر من بگـــذر و بگـذار
امروز بجوشند که سودای من اینست
دیــر است اگـــر نـــه ورق بعدی تقویم
کولاکم و برفم همه فردای من اینست
"حسین منزوی"
دیگر اشعار : حسین منزوی
نویسنده :